Web Analytics Made Easy - Statcounter

شباهت نسبی اش به شهید مجید شهریاری او را برای بازی در نقش این دانشمند هسته ای جلوی دوربین حسین تبریزی برای سریال «صبح روز بعد» برد. این سریال که از صبح روز ترور شهید شهریاری آغاز شد، به گذشته برگشت و ۴۶ سال زندگی این شهید عالیمقام را روایت کرد. به این بهانه با این بازیگر گفت و گویی در جام جم آنلاین داشتیم که در ادامه از نظر می گذرانید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

 

آقای حسین تبریزی در سمت کارگردان سریال «صبح روز بعد»، بر اساس چه شناخت و فاکتورهایی شما را برای ایفای نقش شهید مجید شهریاری انتخاب کردند؟
پیش از این سابقه کار با آقای مصطفی علمی فرد (تهیه کننده سریال) را داشتم و دورا دور آقای تبریزی را هم می شناختم. بنابراین دوستان با خودم و شیوه بازیگری ام آشنا بودند و در نهایت لطف شان شامل حالم شد که برای ایفای این نقش انتخابم کردند.
 
فکر نمی کنید شباهت چهره تان به شهید شهریاری در این انتخاب حرف اول را می زده؟
نه زیاد. از ابتدا هم قرار بر شبیه سازی نعل به نعل با شهید شهریاری نبود. البته ابروهای من رو از بالا تراشیدند که پیشانی ام بلندتر به نظر برسد، روی جلوی موهایم کار کردند، فرم ریش ها را تغییر دادند و همین کارهای جزئی را انجام دادند تا حدودا 50 درصد چهره ام به شهید شهریاری نزدیک شود. بیشتر تلاشمان بر این بود که این شخصیت باورپذیر و دلنشین شود و به دل مخاطب بنشیند.
 
زمان ساخت سریال، هجمه هایی در فضای مجازی شکل گرفت که هزینه بالایی صرف ساخت این سریال شده و با این هزینه چند سریال میشد ساخت. با وجود این هجمه ها چطور راضی شدید در این سریال بازی کنید؟
منظور از این انتقادها را متوجه نمی شوم. شهید شهریاری از دانشمندان برجسته تاریخ معاصر ماست که نقش مهم و به سزایی در حوزه انرژی هسته ای داشت. ما نمی توانیم از کنار مسئله هسته ای در کشورمان به راحتی عبور کنیم. چرا که نفت و انرژي هسته اي به عنوان دو کالاي استراتژيک، ارتباط تنگاتنگي در مناسبات اقتصادي و سياسي کشورها دارند و این مسئله خواه ناخواه از مهمترین مسائل روز کشورمان است. شهید شهریاری فیزیکدان تحصیلکرده ای بود که در علم هسته ای به عنوان یک نخبه قلمداد می شد. نمی دانم چرا در جامعه ما، مردم به همه مسائل از دریچه سیاسی نگاه می کنند، اما خوب است با نگاه عمیق تر و ملی تری به شخصیت های اینچنینی بنگریم. کسانیکه در حوزه علم و دانش وقت و انرژی برای میهن شان گذاشتند. چنین ویژگی های مثبتی بستر مهمی برای ساخت محصولاتی در سینما و تلویزیون هستند که مردم را هر چه بیشتر با مفاخر ملی شان آشنا سازند. کمااینکه جدول پخش سریال های تلویزیونی معمولا به گونه ای تنظیم می شود که تنوع ژانر برای تمام سلیقه ها در آن رعایت شود.
 
برای نزدیکی به نقش تان قطعا نیاز به یکسری مطالعات یا تماشای ویدئو که نحوه راه رفتن یا مدل صحبت کردن شهید شهریاری را نشان بدهد، داشتید. از این پیگیری ها برای ما بگویید، آیا با خانواده ایشان دیدار هم داشتید؟
قاعدتا وقتی قرار بر ساخت یک بیوگرافی است و پای یک شخصیت حقیقی و حقوقی به میان می آید به عنوان یک بازیگر باید تلاش کنیم که بخش عمده ای از اطلاعات را و هر آنچه که درست و  صادق است به دست بیاوریم. من هم از این قاعده مستثنی نبودم و با دوستان، همکاران، خانواده و همسرشان خانم دکتر بهجت قاسمی گپ و گفت های زیادی داشتم. اتفاقا در همین صحبت ها بود که به نکات جالبی درباره شخصیت و زندگی ایشان رسیدم و مجموع تحقیقاتی که داشتم من را به مجموعه ای از این شخصیت رساند. به علاوه خودم هم یکسری ظرایف و تزئینات به این نقش اضافه کردم و سعی کردم آنچه پیش روی مخاطب قرار می گیرد بهترین چیزی باشد که از دستم بر می آید.
 
از تاثیر معنوی اجرای کاراکتر این شهید بفرمایید؟ مثلا وقتی با گریم ایشان جلوی آیینه می ایستادید چه احساسی داشتید؟
همیشه تلاشم بر این بوده که احوالات باورپذیر به نقش هایی که بازی می کنم بدهم. بخشی از این باورپذیری در جایی شکل می گیرد که بپذیریم هر آدمی با خودش یکسری وجوه خاکستری هم دارد و زمانیکه یک بازیگر این وجوه خاکستری را به مخاطب نشان می دهد آن را سمپاتیک تر و باورپذیرتر می سازد. در مورد شهید شهریاری هم علی رغم اینکه با هر که در موردشان صحبت کردم جز صفا، پاکی و انسانیت چیزی در موردشان نشنیدم، اما سعی کردم رنگ و لعاب باورپذیرتری به او بدهم و امروز دیگر به جرات می گویم این شخصیت از راحت ترین نقش هایی بود که بازی کردم. چون بسیار مخلص و پاک نیت بود.
 
کلیت سریال درباره نحوه شناسایی شهید شهریاری ناگفته ای دارد یا هر آنچه که بوده را بیان کرده؟
-سریال «صبح آخرین روز» دارای بودجه ای مشخصی بود و قطعا هر چقدر بودجه بیشتر باشد، کیفیت کار هم بالاتر می رود. قصه این سریال از دهه 40 آغاز می شود و به زمان کنونی می رسد. بازسازی لوکیشن سالهای دهه 40 ، 50، 60 که هر کدام پوشش ها، ساختمان ها، اتومبیل ها و... خودشان را داشتند آنهم با بودجه اندک و زمان فیلمبرداری کوتاه و... کار بسیار مشکلی است. با این وجود تمام عوامل این گروه کوشیدند که بهترین کیفیت را در اختیار مخاطب قرار دهند. یعنی معتقدید سریال تان از کیفیت بالایی برخوردار است؟
نخیر، این سریال هم مانند هر فیلم و سریال دیگری ایرادات و نقاط ضعفی دارد، اما معتقدم گروه با توجه به بضاعتی که در اختیار داشت، بهترین کیفیت را ارائه داد.
 
گویا شهید شهریاری در سفرشان به اردن توسط جاسوسان رژیم صهیونیستی شناسایی شدند؟
ببینید، شهید شهریاری سفرهای زیادی بنا به وظیفه شان داشتند و سفر به اردن نمی تواند نقش عجیب و غریبی برای شناسایی شان داشته باشد. نقشی که ایشان در سازمان انرژی هسته ای ایران داشتند کاملا مشخص بود. نه تنها ایشان بلکه تمام آن 4-5 نفری که در راس مسئله انرژی هسته ای ایران قرار داشتند برای سیستم های امنیتی تمام دنیا شناخته شده بودند.   بهترین و تلخ ترین لحظه ای که در بازی این نقش داشتید مربوط به کدام سکانس است؟
-در این نقش لحظاتی که به لحاظ حسی فضای چالشی داشتم زیاد برایم پیش آمد. به خصوص سکانس هایی که ایشان در تهران غریب بودند، همسر اول شان فوت کرده بود، مادر و پدر بیمارشان در شهرستان بودند و... . تحمل چنین فشارهایی برای هر انسانی مشکل است. بنابراین زمانیکه این سکانس ها را بازی می کردند غم تلخی وجودم را فرا می گرفت، اما تمام تلاشم بر این بود که هر آنچه در من پدید می آید را در راستای نقش ایفای هر بهتر نقشم به کار بگیرم.
 
ساناز قنبری/ جام جم آنلاین 

منبع: جام جم آنلاین

کلیدواژه: کاوه خداشناس حسین تبریزی کرونا صبح روز بعد شهید شهریاری هسته ای صبح روز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۳۶۵۱۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

جنایات کومله به روایت تنها معلم بازمانده زندان «برده سور»

تنها بازمانده زندان مخوف برده‌سور در گفت‌وگویی با تسنیم از رنجی گفت که ناروا توسط کومله و دموکرات بر معلمان و غیر نظامیان رفته است. - اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، اسارت دوران غریبی است. گاه امید به آزادی و دیدن گرمای آفتاب از پس دیوارهای بلند سرد، تحمل زیستن در میان برزخ مرگ و زندگی را آسان‌تر می‌کند و گاه، هیولای ناامیدی چنان بر گلو چنبره می‌زند که انگار راه نفس از هر طرف بسته است. شاید به همین دلیل است که آن را انسانی‌ترین ادبیاتی می‌دانند که جهان به خود دیده. موقعیتی که در آن ترسیم می‌شود، چهره مردان و زنانی است که انسانیت و ظرفیت آن را به بالاترین و بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده‌اند. گفتن این حرف ساده است، کسی غیر از خود آن اسیر نمی‌داند تحمل ثانیه ثانیه روزگاری که تنها زهر است و زهر، چقدر می‌تواند برای هر انسانی دشوار باشد.

سال‌های دفاع مقدس اما پر است از آدم‌هایی که با وجود این درشتی روزگار دیولاخ، چنان ایستادند که از هر طرف طنین گام‌های استوار آنها تنها به گوش تاریخ می‌رسد؛ چنانکه آن شاعر فقید فرمود:  

چه تازیانه‌ها که از تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند...

یدالله خدادادمطلق از همین مردان است. او که معلمی جوان بود، در مهرماه سال 59 به اسارت کومله و سپس حزب دموکرات کردستان درآمد. او به همراه تعدادی دیگر از معلمان از استان‌های مختلف برای رفع خلأ کمبود نیرو در آن مقطع راهی کردستان می‌شود، اما سر از مخوف‌ترین زندان‌ها درمی‌آورد. او تنها بازمانده یک جمع هشت نفره از زندان برده‌سور است.

خداداد مطلق آموزگار است و آموزگاری با عشق پیوندی دیرینه دارد. همین عشق و علاقه به کودکان این سرزمین او را به شهری غریب کشاند و سرنوشتش را تغییر داد. خاطرات خواندنی او در کتاب «برده‌سور» روایتی است از رنج معلمی که تنها اسلحه‌اش قلم بود. خبرگزاری تسنیم به مناسبت روز معلم و سالروز شهادت شهید مطهری، در گفت‌وگویی با او یادی کرده است از رنجی که بی‌سبب بر او و دیگر معلمان روا داشته شد؛ معلمانی که یک به یک اعدام شدند و به شهادت رسیدند. این گفت‌وگو را می‌توانید در ادامه بخوانید: 

*تسنیم: آقای مطلق شما در اواخر دهه 50 به عنوان معلم و نیروی آموزش و پرورش به منظور تأمین خلأ کمبود نیرو در مدارس کردستان، از قم به این استان اعزام می‌شوید اما در نهایت سر از زندان‌های کومله و دموکرات درمی‌آورید. این در حالی است که شعارهای این گروهک‌ها سال‌هاست که کمک به خلق کرد است. رفتار آنها با شما و دیگر معلمان، تناقض آشکار این گروهک‌ها میان حرف تا عمل است. این اتفاق چطور برای شما رخ داد؟

اوایل مهرماه سال 59، آموزش و پرورش استان قم اطلاعیه‌ای مبنی بر درخواست نیرو برای کردستان، منتشر کرده بود. من پس از دیدن این اطلاعیه، به اداره آموزش و پرورش رفتم و اعلام آمادگی کردم. همانجا با شهید علی‌محمد بیان که از معلمان استان قم بود، آشنا شدم. پس از چند روز، به کردستان اعزام شدیم و با مأموریتی که آموزش و پرورش استان کردستان داده بود، بنا شد به روستای موچش واقع در مسیر کامیاران و سنندج برویم. در آنجا مدرسه شبانه‌روزی بزرگی بود که برای مدتی به دست نیروهای ضد انقلاب رسیده بود، مدرسه آسیب جدی دیده و نیازمند تعمیرات اساسی بود. از جمله اقلامی که نیازمند تعمیر بود، موتور برق آنجا بود. ما این موتور را برای تعمیر به تهران فرستادیم.

روز 12 مهرماه، مجدداً برای نصب موتور به مدرسه رفتیم؛ غافل از اینکه خدمتکار مدرسه از عوامل کومله است و به آنها تاریخ آمد و شد ما را گزارش داده. با ماشین لندوری که داشتیم از مدرسه خارج شدیم. در بین راه دو نیروی هوابرد و یکی از معلمان اعزامی از کاشان(آقای محمدی) را سوار کردیم؛ زیرا از ما خواسته بودند آنها را نیز به شهر برسانیم. در مسیر بازگشت بودیم که به ناگهان ماشین ما توسط نیروهای کومله که در صخره‌ها کمین کرده بودند، به رگبار بسته شد. با اینکه ماشین چندبار معلق زده بود و من و شهید بیان در عقب ماشین افتاده و آن معلم دیگر(آقای محمدی) به شدت زخمی شده بود، باز هم تیراندازی می‌کردند. کومله همواره می‌گوید ما به فکر خلق کُرد و مردم ایران هستیم، اما با افرادی که زخمی شده بودند، اینطور رفتار می‌کردند.

پس از چند دقیقه نیروهای کومله به بالای سر ما رسیدند و من، شهید بیان و دو نیروی هوابرد را برای اینکه از دید نیروهای جمهوری اسلامی پنهان کنند، از مسیر خارج کرده و به مناطق امن خود منتقل کردند. این اتفاق در روز 12 مهرماه سال 1359 رخ داد.

پس از چند روز، ما را به روستاهای اطراف منتقل کردند. یکی دو روز در آنجا زندانی بودیم و متوجه شدیم که در اتاق بغل ما هم افرادی هستند که زندانی شده‌اند: شهید کریم غفاری و شهید صفدر محمدی، معلمانی که از کرمانشاه اعزام شده و برای خدمت به مردم کامیاران، به این منطقه رفته بودند. شهید غفاری به عنوان رئیس آموزش و پرورش و شهید محمدی به عنوان معاون پرورشی فعالیت می‌کردند و چند روز قبل از ما، در حالی که هیچ‌گونه سلاحی نداشتند، به اسارت گرفته شده بودند.

زندان مخوف «برده‌سور»

مدتی گذشت، کومله ما را با پای پیاده و با بدترین شرایط ممکن- که الآن نمی‌خواهم زیاد وارد جزئیات شوم- به مدت 45 روز در کوه‌ها و جاده‌های خاکی کردستان شبانه‌روز پیاده می‌برد. ما را به روستاها می‌بردند و مردم را علیه ما تهییج می‌کردند. ما را به عنوان عوامل دولت معرفی می‌کردند، مردم نیز با تهییج و تحریک آنها، برخوردهای بسیار بدی با ما داشتند. هرچند تعدادی نیز که از نیت کومله و اقدامات آنها آگاه بودند، مخفیانه پیش ما می‌آمدند و به ما دلداری می‌دادند.

پس از این مدت ما وارد زندان مرکزی کومله به نام «برده سور» شدیم؛ زندانی که در انتهای کوه‌های بلند و در پایین‌ترین دست یک دره عمیق در کنار یک رودخانه خروشان واقع شده بود. این زندان یکی از غیر دسترس‌ترین زندان‌های کومله بود. در آن زمان(سال 1359) حدود 80 نفر در آنجا زندانی بودند.

*تسنیم: به غیر از شما، همانطور که اشاره کردید، نیروهای غیر نظامی دیگری نیز در این زندان بودند. هدف کومله از اسارت غیر نظامیان چه بود؟

هدف این بود که به هر قیمتی از اقشار مختلف مردم اسیر بگیرند تا بعداً در مرحله تبادل اسرا از آنها استفاده کنند. آنها در واقع می‌خواستند ما را که نیروی غیر نظامی بودیم، با نیروهای خودشان تبادل کنند که در درگیری‌های مسلحانه توسط دولت جمهوری اسلامی دستگیر شده بودند. در مقطعی هم موفق شدند و تعدادی از زندانیان را از این طریق مبادله کردند.

*تسنیم: شرایط زندان برای شما که نیروی غیر نظامی بودید، با دیگر افرادی که به نوعی نیروی نظامی محسوب می‌شدند، متفاوت بود؟

زندان شرایط مناسبی نداشت. اتاقی بود که ابعاد آن یک و نیم در یک یا دو و نیم در دو متر بود(جزئیات خیلی در خاطرم نمانده است). در این اتاق هشت نفر زندانی بودیم. درب این اتاقک کوچک همیشه قفل بود و ساعت هواخوری ما نیز با بقیه فرق داشت؛ به این صورت که اول باقی زندانی‌ها هر روز صبح به هواخوری می‌رفتند، پس از آنها ما هشت نفر باید می‌رفتیم.

*تسنیم: همه کسانی که در این اتاقک زندانی بودید، معلم بودید؟

 خیر، پس از مدتی یکی از زندانیان را از اتاق ما خارج کردند و شهید ابراهیم علی‌اصغرلو، از تکاوران نیروی ارتش را که در درگیری‌های بانه به اسارت گرفته بودند، به اتاق ما منتقل کردند. ایشان از برجسته‌ترین نیروهای هوابرد بود که پیش از انقلاب در فرانسه تحصیل کرده و فردی بسیار با تجربه، شجاع و متدین بود. سرهنگ فکر فرار از زندان را به ذهن همه ما انداخت. ما در ابتدا فکر می‌کردیم که او نفوذی است و می‌خواهد ما را بسنجد، اما کم‌کم به همدیگر اعتماد کردیم و تصمیم گرفتیم با نقشه سرهنگ، از آن اتاقک کوچک در دوردست‌ترین نقطه کوهستان فرار کنیم.

شهید ابراهیم علی‌اصغرلو

فرار از زندان

سرهنگ راه‌های مختلفی را پیشنهاد داد و گفت اگر فرار نکنید، آینده نامشخصی دارید و ممکن است اعدام شوید، آزادی در کار نخواهد بود. پس از مدتی با او هم‌داستان شدیم و تصمیم گرفتیم با حفر تونلی از دل زندان به بیرون فرار کنیم؛ این در حالی بود که درب اتاقک ما برخلاف دیگر سلول‌ها، هر شب با قفل و زنجیر بسته و از سلول ما به شدت مراقبت می‌شد. تصمیم گرفتیم با جوالدوزی که خیلی اتفاقی به دست ما رسیده بود، گودالی حفر کنیم. سرهنگ می‌گفت باید از زندان فرار کنیم و به سمت سردشت برویم. از او می‌پرسیدیم که فرض کن ما از این رودخانه بزرگ عبور کردیم، چطور راه را تشخیص دهیم؟ می‌گفت من این مسیر را یکبار هوایی طی کرده‌ام و از سوی دیگر، می‌توان از طریق ستاره‌ها راه را تشخیص داد.

شهید علی‌محمد بیان

کار حفر تونل و خارج کردن خاک آن از سلول نیز خود ماجرایی دارد. کف اتاق ما سیمان بود و باید با همان جوالدوز به خاک می‌رسیدیم و از آنجا با حفر تونل به رودخانه برسیم. این اتفاق در اولین روزهای فروردین سال 60 رخ داد و تونل ما کامل شد. پنجم یا ششم فروردین، شب‌هنگام از تونل خارج شدیم و از رودخانه به آن بزرگی و سرد عبور کردیم. در برف و سرماه راه را ادامه دادم؛ این در حالی بود که سیاهی شب کم‌کم به سپیدی تبدیل می‌شد. به جایی رسیدیم که از دوردست می‌توانستیم سوسوی چراغ‌های یک شهر را ببینیم، سرهنگ گفت اینجا سردشت است. شوق آزادی در دل ما شعله‌ور شده بود و فکر می‌کردیم که می‌توانیم ساعاتی دیگر آزادی‌مان را جشن بگیریم.

رستگاری در «برده‌سور» و جای خالی یک «دارابونت» ایرانی

در این لحظه دو دیدگاه مطرح شد؛ عده‌ای از دوستان می‌گفتند برای اینکه به افراد متفرقه برخورد نکنیم، بهتر است در روز این مسیر را طی نکنیم، در جایی پنهان شویم و بعداً به راه خود ادامه دهیم. عده‌ای دیگر نیز می‌گفتند که بهتر است به راه خود ادامه دهیم و زودتر از این شرایط رها شویم. نظر دوم غالب شد، اما متأُسفانه در راه عده‌ای ما را دیدند و متوجه شدند که ما غریبه و آنجا سرگردان هستیم. آنها به ما چیزی نگفتند، اما ما فهمیدیم که بزرگترین اشتباه را مرتکب شده‌ایم. هر کسی گوشه‌ای مخفی شد، اما رد پای ما روی برف مانده بود و همین سبب شد تا گروه مسلح دیگری- که بعداً فهمیدیم حزب دموکرات هستند- به ما برسد. در درگیری که ایجاد شد، سرهنگ و محمد وفایی را به شهادت رسیدند و شش نفر دیگر را شامل من، علی‌محمد بیان، کریم غفاری، اصغر محمدی، سیدعباس روحانی و مصطفی مقدسی یا صدالدین مقدسی را به زندان آلواتان منتقل کردند.

از «برده‌سور» به «آلواتان»

در زندان آلواتان هر کس موظف بود کاری انجام دهد، من نیز در نانوایی کار می‌کردم. روز 17 اردیبهشت‌ماه هواپیماهای عراقی این زندان را بمباران کردند و از 216 نفری که در زندان بودند، فقط 70 نفر سالم ماندند و مابقی یا مجروح شدند و یا به شهادت رسیدند. پس از مدتی از طرف دفتر زندان آمدند و گفتند کسانی که از زندان کومله فرار کرده‌اند، باید لوازم خود را جمع کنند. این انتقال با وساطت گروه چریک فدایی انجام شد؛ چرا که کومله و دموکرات در آن زمان با یکدیگر در جنگ بودند. از آنجا ما به زندان تورجان و سپس دوباره به برده‌سور منتقل شدیم. در طول مدتی که مجدداً در برده‌سور بودیم، تعدادی از دوستانمان از جمله علی‌محمد بیان، صفدر محمدی و سیدعباس روحانی یکی پس از دیگری به شهاد رسیدند.

*تسنیم: چه شد که فقط شما از آن جمع هشت نفره باقی ماندید و دیگر دوستان به شهادت رسیدند؟

خانواده‌ها معمولاً پس از مدتی که از اسارت فرزندانشان می‌گذشت، برای آزادی آنها اقدام می‌کردند و به اداره امور گروگان‌های دفتر نخست وزیری می‌رفتند. اسامی این دسته از اسرا برای مبادله به کومله داده می‌شد. اما در طول دو سال و نیمی که من اسیر بودم، خانواده‌ام هیچ اقدامی برای آزادی من نکردند؛ به همین دلیل کومله فکر می‌کرد که من کاره‌ای نیستم. واقعیت هم همین بود. من یک معلم جوان بودم. پس از گذشت دو سال و نیم، در نوروز سال 62 به همراه 17 تن دیگر آزاد شدم و به آغوش خانواده بازگشتم. پس از آزادی نیز در آموزش و پرورش مشغول به کار شدم.

*تسنیم: دوران اسارت و تأثیر آن را می‌توان از چند وجه بررسی کرد. گذشته از اثرات جسمی که این دوران بر شما گذاشت، چه آسیب‌های روحی متوجه شما شد؟

این دوران علاقه من به جمهوری اسلامی را دوچندان کرد و به حقانیت آن پی بردم. با دیدن این اقدامات ضد انقلاب، متوجه شدم که باید تا پای جان همانند دیگر دوستانم، برای کشور و جمهوری اسلامی ایستادگی کرد. من پیش از این نیز در تظاهرات‌هایی که علیه رژیم پهلوی انجام می‌شد، همیشه حضور داشتم. پایگاه ما در آن زمان، خیابان چهارمردان بود که در قم معروف بود.

*تسنیم: گروهک‌هایی مانند کومله در چند سال گذشته به ظاهر رویه خود را تغییر داده و مسائل حقوق بشری را مطرح می‌کنند. طرح این مسائل از زبان رهبران این گروهک‌ها با آنچه بر سر شما و دیگر اسرا گذشته و سندی از زبان شاهدان عینی به شمار می‌آید، زمین تا آسمان تفاوت دارد.

من وارد مقوله شکنجه‌ها و اذیت و آزاری نشدم که دو گروه دموکرات و کومله بر مردم به ویژه مردم کرد روا می‌داشتند. در طول دوران اسارت شاهد بودم که آنها حتی ابتدایی‌ترین لوازم مورد نیاز خود را از رژیم بعث و صدام ملعون تأمین می‌کنند. همه ما شاهد این وابستگی بودیم.

کومله و دموکرات پایگاه مردمی خود را از دست داده است

اگر این سال‌ها مدعی حقوق بشرند، برای این است که آنها پایگاه مردمی خود را به واسطه اقداماتی که داشتند، از دست داده‌اند. برای اینکه بتوانند دیگران را با خود همراه کنند، مدعی حقوق بشرند. مردم کردستان همانند دیگر نقاط کشور، شاهد ظلم و جنایتی بوده‌اند که آنها بر این خاک و مردمانش روا داشته‌اند.

 زمانی سرتاسر کردستان، از سنندج و کامیاران گرفته تا سردشت و بوکان و مهاباد در دست این‌ها بود، چه کردند؟ چه ظلم‌هایی روا داشتند؟! امیدوارم آنها این نفس‌های آخر را بکشند و به زودی زود اسم و رسم آنها از صحنه روزگار و ایران عزیز و کردستان گرامی محو شود.

انتهای پیام/

 

دیگر خبرها

  • خنثی‌سازی امنیتی‌ترین طراحی عملیات نفوذ و خرابکاری صنعتی سرویس اطلاعاتی موساد در ایران روی آنتن شبکه یک سیما
  • «رخنه» سریالی درباره امنیتی‌ترین طراحی عملیات نفوذ
  • 90 درصد «ناریا» با محوریت یک شهید هسته‌ای تصویربرداری شد
  • دین سینما به امام صادق‌(ع) چه زمانی ادا می‌شود؟
  • پاشازاده: شهریاری اتفاقات خوبی رقم می‌زند
  • ویدیو/ خاطره‌بازی با معلم‌ها؛ داستان شیرین‌ترین کتک دنیا
  • جزو چند کشور اول جهان در زمینه علوم هسته‌ای و پزشکی هستیم
  • روایت ندا قاسمی از آسیب دیدگی سعیدآقاخانی در سریال «نون خ» (فیلم)
  • جنایات کومله به روایت تنها معلم بازمانده زندان «برده سور»
  • راهنمای جامع انتخاب و خرید دزدگیر منزل